سال گذشته بدون تردید سالی تاریخی در تحولات سیاسی ایران است: بپاخواستن توده های مردم و نسل جوان جامعه برای سرنگونی رژیم اسلامی. در این گفتگو نگاهی اجمالی به ویژگی های آنچه گذشت و ملزومات پیروزی کمونیسم و کارگر و جنبش سرنگونی می اندازیم .
یک دنیای بهتر: نفس ارزیابی از تحولات سال گذشته خود موضوع یک جدال سیاسی است. سرنگونی٬ خیزش توده های مردم سرنگونی طلب٬ قیام و انقلاب توده ای٬ انقلاب دمکراتیک٬ جنبش سبز و تلاش برای اصلاح و تعدیل رژیم اسلامی؟ کدامیک؟ دلایل شما چیست؟ تفاوتها در چیست؟
علی جوادی: نفس وجود چنین تفاوتهای خیره کننده ای در ارزیابی از یک واقعیت سیاسی حیاتی جامعه در خود٬ همانطور که اشاره کردید٬ خیره کننده است. اما بیانگر پیچیدگی تحولات سیاسی حاضر جامعه است. انعکاس ارزیابی جنبش های متفاوت اجتماعی نسبت به یک واقعیت چند بعدی است. مساله این است که تصویر همگان از تحولات جامعه و زندگی مطلوب یکسان نیست. جامعه ایران یک جامعه طبقاتی با جنبشهای متعدد اجتماعی است. جنبش های متفاوت اجتماعی در تلاش برای شکل دادن به آینده مطلوب و مورد نظر خود هستند. هر کدام از این جنبشها دیدگاه و نگرش مختص به خود را از این تحولات دارند. نقطه نظرات حزب و جنبش ما٬ جنبش کمونیسم کارگری٬ نیز از این قاعده مستثنی نیست. نتیجتا ارزیابی ها متفاوتند. این ارزیابی های هر کدام وظایف و استنتاجات خاصی را هم در دستور خود و جامعه قرار میدهند. اهمیت مساله نیز در همینجاست !
از نقطه نظر ما آنچه در جامعه جاری است بیان یک واقعیت بسیار ساده است که همواره بر آن تاکید کرده ایم. مردم در ایران حکومت اسلامی را نمی خواهند. خواست مردم نه اصلاح و یا تعدیل رژیم اسلامی بلکه سرنگونی کامل این کابوس سی ساله است. مردم میخواهند از شر رژیم اسلامی خلاص شوند. این اعتراضات٬ این جنگ و جدالها٬ دقایق و گوشه هایی از یک جنبش عمومی توده های مردمی است که سرنگونی رژیم اسلامی خواست عمومی و اصلی آن است .
برخلاف تصور کودنانه جریانات اصلاح طلب سبز حکومتی٬ این اعتراضات تلاشی برای اصلاح رژیم اسلامی نیست. جنبشی برای بازگشت به دوران "طلایی" نظام اسلامی٬ دوران کشتارها و اعدامهای دسته جمعی٬ نیست. واقعیت این است که تاریخ سه دهه حیات سیاه رژیم اسلامی نشان داده است که این رژیم اصلاح پذیر نیست. بعلاوه اگر هم حتی اصلاح پذیر بود٬ کسی تره برای این هیولای اسلامی اصلاح شده خرد نمیکرد. کسی که دو روز در جامعه ایران زندگی کرده باشد٬ بدون تردید به شما خواهد گفت که در ایران جنبشی در جریان است که سرنگونی رژیم اسلامی هدف بلاواسطه و اعلام شده اش است. اما در عین حال در جامعه جریانی موجود است که تلاش میکند این اعتراضات را سرکوب و یا کنترل و مهار و اخته کنند. برخی میخواهند رژیم اسلامی شان را اصلاح کنند تا بتوانند بقاء حکومتشان را تضمین کنند. این تلاش گوشه ای از رژیم اسلامی است که دنبالچه خود را هم در جامعه دارد. اما حساب مبارزات توده های مردم آزادیخواه و برابری طلب را باید از حساب این جریانات مرتجع جدا کرد. مبارزه مردم علیه کلیت حکومت اسلامی آن واقعیتی است که جناحهایی رژیم اسلامی را در جستجوی راه حلی برای بقاء به جان یکدیگر انداخته است. تلاش برای رنگ و لعاب "اصلاح طلبی" زدن به این اعتراضات بخشی از تلاش عظیم اصلاح طلبان حکومتی و دنبالچه آنها در جریانات رنگارنگ ملی - اسلامی است. پذیرش این ارزیابی ارتجاعی از جانب برخی جریانات حاشیه ای "چپ"٬ تنها به معنای رو در رویی آشکار با تلاش مردم برای سرنگونی رژیم اسلامی و بازیچه ارزیابی جریانات اصلاح طلب حکومتی شدن است. این جریانات باید توضیح دهند٬ چگونه است که ارزیابی شان با نیروهای اصلی جنبش ارتجاعی سبز یکی است؟ چگونه است که از شکست اعتراضات مردم در سرنگونی رژیم اسلامی بعضا به وجد می آیند؟
از طرف دیگر آنچه در جامعه جاری است یک انقلاب نیست٬ میتواند به قول منصور حکمت شروع یک انقلاب باشد و میتواند نباشد. مساله این است که اوضاع به کدام سمت میرود. مساله این است که افق کدام جریان اجتماعی بر این تحولات حاکم میشود. هیچ آینده و سرنوشتی از پیش نوشته شده ای بر این اعتراضات حاکم نیست. آینده محصول و برآیند تلاقی و کشمکش جنبشهای اجتماعی است. اگر افق ما٬ افق کمونیسم کارگری٬ تلاش کارگر و کمونیسم٬ بر این اعتراضات حاکم شود٬ این اعتراضات میتواند منتج به یک تسویه حساب قطعی نه تنها با رژیم اسلامی بلکه همچنین با نظام سرمایه داری و حاکمیت سرمایه شود. و این هدف ماست. اما اگر ما شکست بخوریم٬ اگر نتوانیم به نیروی اصلی رهبری کننده و سازمانده جنبش سرنگونی طلبی تبدیل شویم٬ و در صورت غالب شدن افق و سیاستهای جریانات متعدد ناسیونالیسم پرو غربی٬ شاهد تغییراتی در رژیم سیاسی خواهیم بود٬ رژیم اسلامی به کناری زده خواهد شد٬ اما نوع دیگری از استبداد٬ نوع دیگری از اسلام بر مردم و مقدراتشان حاکم خواهد شد. نابرابری و استثمار و فقر و فلاکت همچنان جامعه را در چنگال خود به اسارت خواهد گرفت. جریاناتی که این دینامیسم و تمایز جدال های اجتماعی بر سر آینده را در جنبش سرنگونی طلبی توده های مردم نمی بینند٬ خواسته یا ناخواسته٬ اهرمی در تحمیل افق ناسیونالیسم بر این تحولات هستند .
خلاصه کنم: جنبش حاضر یک جنبش عمومی و توده ای است. هدفش عمومی اش سرنگونی رژیم اسلامی است. اما جریانات اصلاح طلب حکومتی و بخشهایی از جنبش ملی – اسلامی در تلاش برای عقیم کردن آنند. میکوشند آن را کنترل و مهار کنند٬ همانطور جنبش دوم خرداد اهداف مشابهی را دنبال میکرد. جنبش سبز تلاشی در این راستا است. اما چپ تنها نیروی دخیل در سرنوشت این جنبش نیست. چپ و راست به معنای وسیع و اجتماعی آن در تلاش برای کسب هژمونی و رهبری بر اعتراض سرنگونی خواهى توده های مردم اند. ما در این مبارزات برای همزمانی پیروزی توده های مردم در سرنگونی رژیم اسلامی و پیروزی کارگر و کمونیسم تلاش میکنیم. "بهترین حالت برای ما همین است که رژیم اسلامی با یک انقلاب کارگری سرنگون شود و بجای آن٬ مستقیما و به کم مشقت ترین شکل٬ یک حکومت کارگری با یک برنامه کمونیستی برقرار شود. اما این تنها سیر ممکن و یا لزوما محتمل ترین سیر نیست. ... فاکتورهای زیادی در رویدادهای آتی دخیلند. آنچه میخواهم تاکید کنم اینست که این مبارزه کشدارتر٬ پیچیده تر و چند وجهی تر از مبارزه علیه رژیم سلطنت است. ... سرنگونی هدف ماست اما پایان کار ما نیست. ... این دوران برای ما نه فقط دوران مبارزه برای سرنگونی٬ بلکه دوران بسیج طبقه کارگر برای ایجاد صف مستقل و حزبی برای ادامه مبارزه تا برقراری حکومت کارگری و خلع ید از سرمایه در سیاست و اقتصاد است. (منصور حکمت: جنبش توده ای برای سرنگوی رژیم آغاز میشود)
یک دنیای بهتر: چگونه است که چنین ارزیابی های بعضا صد و هشتاد درجه متضادی از اوضاع سیاسی و جاری جامعه میتوان داشت؟ چگونه است که نیرویی این تحولات را یک "انقلاب جاری" قلمداد میکند و نیرویی تمام اعتراضات جامعه را جنبشی ارتجاعی ارزیابی ميکند؟ مساله چیست؟ این تفاوتها ناشی از چیست؟ نتایج و استنتاجات چنین ارزیابی هایی کدام است؟ یک سئوال دیگر: مردم چه میخواهند؟ خواستهای پایه ای جامعه در پس این تحول کدام است؟ آیا اصولا میتوان به چنین ارزیابی معین و قابل توافقی در جامعه دست یافت؟
آذر ماجدی: در اساس هر شخص و جریانی با حرکت از دیدگاه و جنبش خویش به تحلیل رویدادهای سیاسی میپردازد. دیدگاه و چهارچوب فکری – نظری اساس و پایه های تحلیل را تعیین میکند و البته تفاوت های شخصی که خواه ناخواه وجود دارند در این متن بروز میکند. این دو دیدگاه متضادی که نام بردید، بطور مشخص به دو جریانی که تحت نام کمونیسم کارگری فعالیت میکنند، مربوط میشود. حزب کمونیست کارگری (ح ک ک ا) و حزبی که خود را حکمتیست مینامد (ح ک ک –ح). ما طی ماه های اخیر تحلیل ها و دیدگاه این دو جریان را از زوایای مختلف مورد نقد قرار داده ایم .
دیدگاه رهبری حاکم بر جریان اول یک دیدگاه کاملا پوپولیستی است. از نظر رهبری این حزب هر حرکت اعتراضی مردم در خیابان انقلاب نام میگیرد. مردم + خیابان = انقلاب. حمید تقوایی، لیدر این حزب، همه دنیا را با همین معادله ساده توضیح میدهد. لذا در ارزیابی از اتفاقات ماه های اخیر و خیزش مردم، این حزب با مشاهده حضور گسترده و میلیونی مردم آغاز یک انقلاب را اعلام کرد. اضافه صفت جاری به انقلاب از این رو است که حمید تقوایی اکنون ده سال است که دارد از انقلاب و جنبش انقلابی صحبت میکند. برای تفکیک ده سال اخیر با 9 ماه اخیر کلمه جاری لازم شده است .
این جریان، علیرغم نامی که حمل میکند، مارکسیسم و کمونیسم کارگری منصور حکمت مبنا و نقطه عزیمت تحلیل و ارزیابی اش از رویدادهای سیاسی و روند حرکت جامعه نیست. زیرا از نقطه نظر مارکسیستی و منصور حکمت تحت نظام سرمایه داری، ما صرفا از یک انقلاب اجتماعی میتوانیم صحبت کنیم، انقلاب کارگری که برای سرنگونی سرمایه داری و استقرار سوسیالیسم سازمان یافته است. از همین رو است که منصور حکمت در 1378 زمانی که یک حرکت اعتراضی وسیع علیه رژیم شکل گرفت، آنرا جنبش سرنگونی نامید و آغاز یک جنبش سرنگونی توده ای را اعلام کرد. حاکمیت دیدگاه پوپولیستی این جریان را به راست روی ها و سازشکاری های بسیار کشانده است. اپورتونیسم پراگماتیستی حاکم بر دیدگاه این رهبری، موجب شده است که هرگاه در مقابل واقعیت سخت و تلخ شکست سیاست ها و اشتباه درآمدن تحلیل هایشان قرار میگیرند، به راست میچرخند و بدنبال سیر وقایع روان میشوند .
جریان دیگر، در واقع، روی دیگر سکه دیدگاه ح ک ک ا است. این دو جریان در تحلیل هیات حاکمه و تضادهای دو جناح درون آن، هر دو از یک نقطه عزیمت حرکت میکنند. تحلیل آنها از تضاد جناح ها صرفا سطح را می بیند. اینها دعوای دو جناح را بر مبنای تعلق به الگوهای مختلف اقتصادی یا اصلاحات سیاسی ارزیابی میکنند. تحلیل سطحی از اختلافات آنها را به این نتایج ارتجاعی میرساند که بخشی از توده محروم و زحمتکش جامعه دنباله رو احمدی نژاد اند و بخش دیگر مردم، مردم معترض، دنباله رو سران سبز اسلامی، یا اصلاح طلبان حکومتی هستند. در واقع همان تحلیل های ژورنالیست های مجله اکونومیست و نیوزویک و غیره را قورت داده اند و تحویل جامعه میدهند. اینها از تشخیص مکانیزم حرکت مردم در قبال این رژیم خشن و مختنق عاجز هستند .
چنین تحلیل ارتجاعی از حرکت مردم و تلاش و مبارزه مردم برای تغییر و به زیر کشیدن رژیم اسلامی، موجب شده است که اینها کل حرکت اعتراضی مردم را یک حرکت ارتجاعی و دنباله روی از اصلاح طلبان حکومتی ارزیابی کنند. این تحلیل آنها را به یک موضع ارتجاعی و به پاسیفیسم در عمل رسانده است. برای توجیه این مواضع ارتجاعی – پاسیفیستی زیر بیرق انقلاب پرولتری و طبقه کارگر سنگر گرفته اند .
عبور از منصور حکمت و جدایی از جنبش کمونیسم کارگری این دو جریان را به راست روی و مواضع ارتجاعی سوق داده است. این دو جریان هر کدام از عینک توده ایستی دنیا را نگاه و تحلیل میکنند. مثل دو گرایش درون جریان توده ایستی ظاهر شده اند و عمل کرده اند .
اما مردم چه میخواهند. مردم سرنگونی رژیم اسلامی را میخواهند. آنها یک نظام سیاسی سکولار میخواهند. یک جامعه آزاد، برابر و مرفه. این مختصات خواست ها و امیال مردم است. آیا اکنون آگاهانه این خواست ها را در قالب یک نظام سیاسی معین تعریف میکنند؟ خیر. برایشان خیلی روشن و معین است که چه نمیخواهند. اما آنچه نمیخواهند در این چهارچوب توضیح داده میشود: آزادی، برابری و رفاه. این خواست اکثریت مردم محروم و زحمتکش جامعه فقط از طریق سازماندهی یک انقلاب کارگری، سرنگونی سرمایه داری و استقرار یک جمهوری سوسیالیستی امکانپذیر است .
یک دنیای بهتر: جریانات اصلاح طلب حکومتی و نیروهای جنبش سبز این تحولات را بر سر "تقلب در انتخابات" و "رای من کو" میدانند. این مساله چه بخشی از واقعیت تحولات سیاسی سال گذشته را بیان میکند؟ چگونه شد که بزرگترین اعتراضات در پس مضحکه انتخاباتی رژیم شکل گرفت؟ چگونه است که روزهای مورد نظر "جنبش سبز" به بزرگترین روزهای اعتراضی تبدیل شد؟ مکانیسم اعتراضات توده ای در این دوره را چگونه باید ارزیابی کرد؟
سیاوش دانشور: اين واقعيتى است که بدنبال گيجى حاصل از درآوردن احمدى نژاد از صندوقهاى قلابى راى٬ بخش قابل توجهى از معترضين در روزهاى اول با شعار "راى من کو؟" بيرون آمدند و يا اين شعار را موقتا پرچم اعتراض خود کردند. اما اين شعار مانند خود "انتخابات" و وعده هايش بسرعت پشت سرگذاشته شد و قطبهاى قديمى تر جدال سياسى در ايران رو در روى هم قرار گرفتند. اينکه اصلاح طلبان حکومتى ميخواستند و هنوز ميخواهند سر و ته اعتراض مردم را به چهارچوبهاى قانونى و "اعتراض انتخاباتى" و "راى من کو؟" محدود کنند٬ مسئله عجيبى نيست. تعريف خود صورت مسئله يک رکن دعواى سياسى در ايران است. اصلاح طلب دولتى و موئتلفين سياسى اش در حاشيه حکومت و اپوزيسيون تلاش ميکنند مختصات و اهداف جنبش اعتراضى را تعريف و تبئين کنند٬ سياست و تاکتيک و شعارهايش را روشن کنند و در خدمت اهداف ارتجاعى خود يعنى بقاى جمهورى اسلامى بکار گيرند. اين نه جديد است و نه عجيب. آنچه که ميتواند جديد و عجيب باشد٬ پذيرفتن صورت مسئله از بخشى از جمهورى اسلامى بعنوان "واقعيت سياسى جامعه و روندهاى بنيادى آن"٬ از جانب بخشهاى جديدى در اپوزيسيون به اصطلاح چپ و انقلابى است .
اينکه چرا در پس مضحکه انتخابات جامعه منفجر شد و اعتراضات بيسابقه در سه دهه گذشته رخ دارد را بايد نه در خود انتخابات و مسائل پيرامون آن بلکه در جدالها و سوالهاى قديمى ترى ديد که پيش از انتخابات و طى سالهاى طولانى وجود داشتند و در مقطع نمايش انتخابات امکان بروز در ابعاد وسيع يافتند. يکماه قبل از اين نمايش بحث برسر اينبود که "تنور انتخابات سرد است و بايد آنرا گرم کرد". يعنى مردم توجهى به مسئله ندارند و بقولى همه را "سر وته يک کرباس" ميدانند. کمپينها و مناظره هاى تلويويونى پاسخى به اين بى توجهى و سردى جامعه بود. وقتى در اولين مناظره ها شکافهاى شديد و گوشه بسيار کوچکى از فساد درون حاکميت از زبان کانديداها عيان شد٬ و از طرف ديگر چهار کانديد مرتجع و تا مغز استخوان پاره تن رژيم هر کدام تلاش کردند بصورت مبهم دست روى بخشى از مطالبات مردم بگذارند٬ بخشهاى مختلف مردم موقعيت را مناسب ديدند که بيرون بريزند و حرف خودشان را بزنند. جوش و خروشها و کارناوال رقص و شادى تا نيمه شب در خيابانها بخاطر اين نبود که گويا نسل جديد و زنان و مردمى که تا يکهفته قبل در خيابانها توسط اوباش کتک ميخوردند ناگهان شيفته چهار مرتجع مسلمان و جنايتکار شده اند! بلکه استفاده از فرجه ايجاد شده براى نفس کشيدن و استفاده از شکاف بالائيها براى ابراز وجود سياسى عليه چهارچوبها و نرمهاى حکومت اسلامى بود. دراين تناسب قوا و بويژه در دو هفته قبل از نمايش انتخابات زير پرچم "نه به احمدى نژاد" صف بزرگى شکل گرفت. ما همانروزها تاکيد کرديم که پلاتفرم "نه به احمدى نژاد" صورت مسئله نيست و به دلائل روشنى قابل تحقق نيست. گفتيم اين باند حکومتى سرنوشت خود را دست همان صندوق راى قلابى و اسلامى نميدهد. روز انتخابات نتيجه همان شد که ما گفتيم. احمدى نژاد را با تقلب گسترده از صندوقهاى راى بيرون آوردند. جامعه دچار شوک عظيمى شد. "راى من کو؟" واکنش اوليه و شعار اصلاح طلبان حکومتى به اين وضعيت ويژه بود. خامنه اى و باند احمدى نژاد با نيروى سرکوب در همان روز کارشان را شروع کردند. تصفيه هائى که قرار بود صورت گيرد با دستگيرى تعداد زيادى از کارگزاران و مسئولين جمهورى اسلامى در سه دهه گذشته شروع شد و به روى مردم معترض شليک کردند و چند هزار نفر را به زندانها و کهريزک ها بردند. وقايع روزهاى بعد از انتخابات نشان داد که نه شعار "راى من کو" پلاتفرمى براى تداوم اين جنبش است٬ نه مردم دراين ابعاد براى دفاع از خمينى و اسلام بيرون آمده اند٬ و نه جناح هاى حکومتى ميتوانند اين غول را دوباره توى شيشه کنند .
دوباره همه سرجاى اولشان برگشتند. مردمى که جمهورى اسلامى نميخواستند در وضعيت معينى و با استفاده از شکاف بالائيها بيرون ريختند و تناسب قواى جديدى را به کل نظام تحميل کردند. جناح هاى حکومت که هر کدام سياست ديگرى را نابودى جمهورى اسلامى قلمداد ميکرد و با همين عنوان به جنگ همديگر آمده بودند٬ هر دو خود را در مقابل مردمى ديدند که بسرعت به همه مقدسات نظام در هر فرصتى حمله ميکنند. نه آنها که احمدى نژاد را از صندوق درآوردند و نه موسوى و شرکا انتظار نداشتند که با چنين وضعيتى روبرو شوند. و جالب تر اينکه سياست هيچکدامشان نتوانست اعتراض مردم را سرکوب و يا در چهارچوبهاى حکومتى قالب بزند. کل حکومت اسلامى متشتت تر و ضعيف تر شد و نخواستن حکومت و امکان سرنگونى آن در اشکال قويترى به بستر اصلى سياست در ايران تبديل شد .
آنچه روى داد نقطه عطفى در جدال قديمى سه طرف دعواى سياسى در ايران بود. وسعت اعتراضات و نارضايتى جامعه و جنبشهاى مختلف و خواست سرنگونى نظام٬ عامل تشديد جنگ جناحهاى حکومتى است. سياست دو جناح با هدف بقاى نظام مربوط به اين "انتخابات" نبود و قديمى تر است. اينکه در هر دور چه کسى و يا چه ترکيبى از باندهاى متفرقه اسلامى اين پرچم را در دست دارد ثانوى است. خود جدال قديمى تر است. مردم هم عموما جمهورى اسلامى نميخواستند و نميخواهند. اينهم قديمى است و از اين "انتخابات" معين شروع نشده است. نفس اينکه نمايش انتخابات ايندور به بحثهائى مانند "مطالبه محورى" مزين شد٬ انعکاسى از فشار مطالبات واقعى بخشهاى مختلف معترض در جامعه و تلاشى براى در قفس کردن آنها در چهارچوبهاى حکومتى بود. "جنبش سبز" مانند "جنبش دو خرداد" و هر اسم ديگرى که با آن در آينده روبرو شويم٬ تعين ها و آرايش سياسى جديد جنبش ملى اسلامى و جناحى از حکومت براى بقاى نظام در چهارچوب قانون اساسى رژيم است. تفاوتى که اينبار وجود داشت اينبود که بنا به واقعيات سياسى جامعه ايران تکرار ويدئوى دو خرداد با بسته بندى ديگرى عملى نبود. نه مردم به اين پرچم رضايت ميدادند و نه خامنه ايها اين سياست را سياست مناسبى بحال نظام ميدانستند. همينطور پرچمداران اجراى قانون اساسى در موقعيتى نبودند که تسليم شوند. اوضاعى در بالا پيش آمده بود که تمايل شديد به حذف و تصفيه درون حکومتى داشت. جدال جناح ها براى بقا وارد فاز جديد و خرد کننده اى شده بود و امکان همزيستى در چهارچوب نظام را غير عملى ميکرد. موفقيت سياست هر سو در گرو عقب راندن و حذف بخشهائى از نظام بود. اين دور جديد را که ما راه بدون بازگشت ناميديم٬ با ترورها و تصفيه و زندانى و دادگاهى کردن بخشهائى از حکومت آغاز شد و جهت اصلى جنگ دو جناح در سير پيش رو خواهد بود. به عبارتى ديگر سه طرف دعواى سياسى ايران در موقعيت تماما جديدى قرار گرفتند که پيروزى هر سو منوط به شکست سوى ديگر بود. پيروزى خامنه اى و احمدى نژاد و باند نظامى کنونى در گرو پايان دادن به کار نيمه تمام است. پيروزى موسوى و ائتلافى که در حکومت و حاشيه آن صف کشيده اند نيز در گرو نفى چهارچوبهاى قدرت و اختيارات جناح حاکم است. پيروزى مردم نيز در گرو نابودى کل جمهورى اسلامى است. اينکه در افت و خيزهاى اين دعوا چه سکته ها و چرخشها و مانورهاى موقت پيش مى آيد٬ توضيح دهنده روندهاى اصلى نيست .
امروز براى همه روشن شده است که اين مردم و اين نسل جمهورى اسلامى نميخواهند. معلوم شده است که اين مردم براى خمينى و "اسلام رحمانى" و "ظرفيتهاى مغفول مانده قانون اساسى" بميدان نيامدند. به سرعت برق و باد خطر سرنگونى جمهورى اسلامى در مقابل چشم دنيا بنمايش درآمد. جامعه با شعارهايش و تهاجمى که به حکومت و دستگاه سرکوب کرد نشان داد که چه ميخواهد. نفس اين نخواستن را ديگر کسى نميتواند انکار کند. معلوم شد که نه سياست وحشيانه سرکوب و تجاوز توان مقابله با مردم را دارد و نه سياست خمينى چى گرى و قانونگرائى اپوزيسيون دربارى. فلج حکومت اسلامى و بن بست همه جانبه اش سرجايش است. نخواستن مردم و آماده شدنشان براى پايان دادن به جمهورى اسلامى قدرتمندتر از هر زمان سرجايش است. و دقيقا به اين اعتبار تشديد خونين جدال جناح ها و سير تصفيه ها و ترورهاى درون حکومتى و به تسليم کشاندن بخشهائى ديگر نيز سرجايش است. اين دعوا تمام نشده و اتمام آن در گرو پيروزى بلامنازع جناحى از جمهورى اسلامى براى حفظ نظام و بخانه فرستادن مردم و يا پيروزى مردم آزاديخواه و انقلابى بر جمهورى اسلامى و سرنگونى آنست. ترديدى نيست پيروزى هر سو ملزوماتى دارد و کشدار شدن مسئله و افت و خيزها نيز بر همين واقعيت دلالت دارد .
یک دنیای بهتر: جنبشها و گرایشات متفاوتی در تحولات جامعه دخیلند. "همه با همی" در کار نیست. چه ارزیابی ای از نقش و جایگاه هر کدام از جنبشهای اصلی جامعه را در تحولات کنونی دارید؟
علی جوادی: یک رکن فعالیت ما در این دوره اتفاقا تاکید بر این واقعیت بوده است: "همه با همی" در کار نیست. جنبشها و گرایشات متفاوتی در تحولات سیاستی جامعه دخیلند. همه این جنبشها اهداف یکسانی ندارند. سیاستها و اهداف واحدی را هم دنبال نمی کنند. همانطور که بارها اشاره کرده ایم سه جنبش اصلی جامعه عبارتند از جنبش ملی – اسلامی٬ جنبش ناسیونالیسم پروغربی و جنبش کمونیسم کارگری.
بخش اصلی جنبش ملی – اسلامی برای اصلاح و تعدیل حکومت اسلامی تلاش میکند. سرنگونی طلب نیست. از انقلاب و دگرگونی بنیادی جامعه بیزار است. اساس جنبش شان "مطالبه محور" است. مطالبه در چهارچوب نظام سیاسی و اقتصادی موجود اما با تعدیل و اصلاح آن. بخش عمده نیروهای این جنبش مانند دوره دوم خرداد به گرد پرچم اصلاح طلبان سبز حکومتی جمع شده اند. علیرغم هر غرولندی که داشته باشند٬ موسوی و کروبی "رهبران" این صف هستند. این یک صف گسترده و متنوع سیاسی است. نیروهایی که تاریخا رو در روی هم قرار داشته اند٬ امروز در کنار هم در این صف قرار دارند. این یک جنبش راست و ارتجاعی است. میکوشند مردم را به کم قانع کنند. این جریان امروز مورد توجه غرب و رسانه های متعدد آنهاست. بخش رهبری کننده آن٬ یعنی جناح اصلاح طلب حکومتی٬ از آن جهت مورد توجه غرب است که می پندارند استعداد "خیانت" کردن به رژیم اسلامی و باز کردن در "قلعه" از درون را دارند. غرب میکوشد بر دوش این جریان پله پله سیاست تغییر رژیم اسلامی را دنبال کند. اما این جریان نیروی مطلوب و ایده آل غرب در تحولات آتی و آینده جامعه نیستند. سرنوشت این جنبش در نهایت به سرنوشت رژیم اسلامی گره خورده است. تا زمانیکه رژیم اسلامی هست اینها هم موضوعیت دارند. با سرنگونی رژیم کاملا موقعیت خود را از دست خواهند داد و زوال پیدا خواهند کرد. به اجزاء تشکیل دهنده خود تقسیم خواهند شد. بخش قابل ملاحظه ای از این جریان بورژوایی به جریان ناسیونالیسم پروغربی خواهند پیوست .
جنبش ناسیونالیسم پروغربی جنبش اجتماعی دیگر دخیل در تحولات سیاسی جامعه است. این جریان دارای دو گرایش اصلی و یک شاخه فرعی است. به لحاظ سیاسی سرنگونی طلبی و اصلاح طلبی دو گرایش موجود در این جنبش اند. گرایش سرنگونی طلب این جنبش دارای تمایلات شدید فاشیستی و آریایی گری و سلطنت پرستی است. قوم پرستان علیرغم اختلافشان با جریانات آریایی پرست٬ رگه دیگر این جنبش ارتجاعی هستند. این جریانات بورژوایی خواهان سلطه بلامنازع سرمایه و بازار آزاد بر مقدرات زندگی جامعه هستند. اما تاکتیک های آنها برای رسیدن به این هدف متفاوت است. بند و بست و تقلا از بالا٬ کودتا و اتکاء به نیروهای ارتجاع بین المللی اساس سیاستشان است. یک رگه این جریانات خود را به جنبش سبز نزدیک کرده است. میکوشند روی دوش این جریانات به قدرت نزدیک شوند. میدانند که هر درجه تحرک توده های بپاخواسته شانس و امکان نزدیکی این جریانات دست راستی را برای قدرتگیری کمرنگ تر میکند. اما این "نزدیکی" تاکتیکی و مقطعی است. آینده شان متفاوت است. رگه قوم پرست این جنبش ناسیونالیستی نقشی عمیقا مخرب و ضد اجتماعی مانند جریانات کنترا و یونیتا را برای خود تعریف کرده است. عمدتا از بازیگران سناریوی سیاه در تحولات جامعه هستند. این جریان در اساس به قدرت و نقش غرب در تحولات سیاسی جامعه متکی است. شانسی در یک پروسه انقلابی و یا حتی "دمکراتیک" ندارند. از این رو مدافع تحریم اقتصادی و مدافعان "خجول" و یا وقیح حمله نظامی به ایران برای رسیدن به اهدافشان هستند. بنظر من گرایش اولترا راست و افراطی این جریان در تحولات آتی دست بالا پیدا خواهد کرد .
جنبش کمونیسم کارگری و حزب سیاسی اش٬ حزب اتحاد کمونیسم کارگری٬ جنبش اصلی دخیل در تحولات جامعه است. جنبشی برای آینده سوسیالیستی جامعه است. جنبشی برای آزادی٬ برابری و رفاه همگان است. این جنبشی برای آزادی بدون قید و شرط همگان٬ برای درهم کوبیدن کلیت رژیم اسلامی٬ برای نابودی سیستم آپارتاید جنسی٬ برای خلاصی فرهنگی و رهایی جامعه٬ برای الغاء کار مزدی و استثمار سرمایه داری است. این جنبشی برای یک دنیای بهتر است. کمونيسم کارگرى نیروی اصلی جنبش رادیکال – سوسیالیستی طبقه کارگر٬ جنبش مجامع عمومی و شورایی کارگران٬ جنبش آزادی زن٬ و جنبش جوانان رادیکال و سرخ را در تحولات سیاسی جامعه با خود خواهد داشت. مرگ نابهنگام منصور حکمت برای این جنبش یک ضایعه جبران ناپذیر بود. این خلاء را نمیتوان جبران کرد اما با گنجینه عظیم و پرچم و خط کمونیستی اش میتوان ملزومات پیشروی و پیروزی این جنبش را تامین کرد. این جنبش برای پیروزی باید بر ضعفها و کمبودهای بسیاری غلبه کند. اما تمام مساله اینجاست که شانس و امکان پیروزی این جنبش یک واقعیت مهم درخشان جامعه است. رادیکالیسم جامعه٬ آزادیخواهی و برابری طلبی گسترده جامعه از عوامل اصلی این جایگاه سیاسی است. به میدان آمدن و حضور مستقل و تحزب یافته طبقه کارگر با پرچم این جنبش تمام معادلات سیاسی را به نفع این جریان بر هم خواهد زد .
سازش و ائتلاف و اتحادی میان این جنبشها ممکن نیست. "همه با همی" در کار نیست. تنها جریانات سازشکار و راست مدعی برافراشتن پرچم سازش طبقاتی و جنبشی هستند که به دنبال سازش میان این جنبشها هستند. این جریانات سازشکار هم در طیف راست و هم در طیف "چپ" موجودند. اما سازشکاری نقطه قابل اتکاء سیاسی در تحولات آتی نخواهد بود. در دو جنبش کمونیسم کارگری و جنبش ناسیونالیسم پرو غربی جریانات افراطی و سازش ناپذیر اصلی در پس تحولات به جلو رانده خواهند شد. جدال میان این جنبشها و نه سازش و ائتلاف آنها واقعیت آتی و مناسبات میان این جنبشها را تعیین خواهد کرد .
یک دنیای بهتر: زنان تاکنون نقش برجسته ای در تحولات حاضر ایفاء کرده اند. انقلابی که به قول منصور حکمت میتواند یک "انقلاب زنانه" نام گیرد. زمینه های چنین ارزیابی ای کدام است؟ آیا این تبیین خصلت تلاش برای یک "انقلاب کارگری" را مخدوش نمیکند؟ پاسخ چیست؟
آذر ماجدی: باید توجه داشت که فقط حضور زنان در اعتراضات نیست که ما را به چنین ارزیابی میرساند. زنان در "انقلاب 57" نیز حضور وسیع داشتند. در بسیاری حرکات اعتراضی توده ای طی تاریخ نیز حضور وسیع داشته اند، اما تاریخا شاهد بوده ایم که بمحض تعیین تکلیف آن رویداد، زنان را به خانه ها و به موقعیت دست دوم بازگردانده اند و بعضا به موقعیت حتی بدتر و پایین تر. یک نمونه مهم این اتقاق انقلاب 57 در ایران است. نمونه دیگر آن مبارزه ضد کولونیالیستی در الجزایر .
آنچه ما را به چنین ارزیابی ای میرساند حضور پر رنگ و فعال جنبش آزادی زن در جامعه، در جنبش سرنگونی و در خیزش اخیر است. آنچه منصور حکمت را به چنین ارزیابی رساند، برجسته و فعال بودن جنبش حقوق زن در جامعه بود. این رژیم از روز اول قدرت گیری با یک دشمن سرسخت و آشتی ناپذیر روبرو بوده است: جنبش آزادی زن. بسیاری از تاکتیک ها و تحرکات دفاعی رژیم در عرصه مساله زن است. یک تنش و درگیری و تضاد دائمی در جامعه میان رژیم اسلامی و جنبش آزادی زن وجود داشته است. مهر زن ستیزی بر تمام پیکره این رژیم خورده است. این مهر را حرکت های اعتراضی برای آزادی زن بر پیکر این رژیم کوبیده است. از این رو است که ما میگویم انقلاب آتی ایران میتواند یک انقلاب زنانه باشد .
آیا این ارزیابی با انقلاب کارگری در تناقض قرار میگیرد؟ از نظر ما خیر. زیرا ما انقلاب زنانه را بعنوان جانشین انقلاب کارگری مورد استفاده قرار نمیدهیم. ما از انقلاب زنانه بعنوان انقلاب رهایی بخش مردم صحبت نمیکنیم. انقلاب زنانه را بعنوان شعار استراتژیک خود استفاده نمیکنیم. ما برای یک انقلاب کارگری تلاش میکنیم. انقلاب زنانه توصیفی است از روحیه حاکم بر جامعه، از روانشناسی عمومی جامعه، از نقش جنبش آزادی زن در آن. به یک معنا انقلاب زنانه توصیفی است از موقعیت فکری – اجتماعی جامعه. این ارزیابی به نقش مهم و تعیین کننده جنبش آزادی زن در تحولات آتی و زیر و رو کننده در جامعه اشاره دارد. جنبش آزادی زن جایگاهی بسیار مهم در جنبش سرنگونی دارد. انقلاب زنانه اشاره ای است به این جایگاه .
یک دنیای بهتر: چه ارزیابی ای از تاثیرات منطقه ای و جهانی تحولات در ایران دارید؟ پیروزی این جنبش چگونه معادلات قدیمی و تاریخی و جاری را در سطح منطقه و جهان دگرگون خواهد کرد؟
سیاوش دانشور: ايران کشورى مهم در منطقه و در افکار عمومى جهانى و معادلات سياسى بين المللى است و هر رويدادى در آن تاثيرات منطقه اى و جهانى دارد. مشخصا در ايران حکومتى اسلامى سر کار است که يک قطب مهم جنبش تروريستى اسلام سياسى است و نيروهاى متعدد تروريستى را در منطقه حمايت و سازماندهى ميکند. دراين سالها دنيا شاهد قيل و قال تبليغاتى و کشتار تحت عنوان "جنگ عليه ترور" بود و نتايج جنايتکارانه جنگ قطبهاى تروريستى را براى صدها ميليون انسان بيدفاع ديده است. درست دراين اوضاع در ايران جنبشى به بهانه "انتخابات" قد علم کرده است که از موضعى پيشرو مهمترين قدرت اسلام سياسى را به مصاف طلبيده و راه مقابله با ترور و تحجر را نشان ميدهد. خيزش توده اى در ايران و اعتراض عليه جمهورى اسلامى٬ اگر خود را در چهارچوب تحليلهاى سطحى و جانبدار ژورناليستى اسير نکنيم٬ اولا پرچمى براى مردم محروم و قربانى کل منطقه براى تقابل با تروريسم اسلامى و حکومتهاى پوسيده و استبدادى است. ثانيا کشيدن خط بطلانى بر سياستهاى جهانى دولتها و کمپهاى تروريستى مبنى بر "مقابله با تروريسم" است. ثالثا عروج جنبشى جديد با نقشى بسيار روشن و برجسته از زنان و نسل جديد عليه ارزشهاى اسلامى و قوانين دست و پاگير اسلامى است. همه ميدانند سقوط جمهورى اسلامى کمر جنبش اسلام سياسى در منطقه را ميشکند. همه ميدانند سقوط جمهوى اسلامى الگوى جديدى از مقابله با تروريسم و اختناق و تحجر مذهبى را در منطقه و جهان دامن ميزند. همه ميدانند سقوط نظام آپارتايد اسلامى کل عمارت فکرى و سياسى راست جديد و بقاياى چهارچوبهاى نسبيت فرهنگى و پست مدرنيسم را براى هميشه مدفون ميکند. همه ميدانند که موج جديدى از ضديت با مذهب و و دفاع از آزادى زن و سکولاريسم و برابرى طلبى در منطقه قد علم خواهد کرد. همه ميدانند جنبشهاى سکولاريستى و سوسياليستى در منطقه ميداندار خواهند شد. نفس اينکه افکار عمومى دنيا – و نه دولتها و رسانه هاى مزدور – در پس تحولات ايران زنده شدن اميد تغيير را ميبينند و در اشکال بسيار متنوع همصدائى خود را با آن اعلام ميکنند٬ نفس اينکه طى چند دهه گذشته شاهد چنين موج همبستگى جهانى با يک حرکت سياسى در يک کشور معين نبوده ايم٬ نشان جايگاه اين تحولات در ذهنيت مردم دنيا و اميد به پيروزى آنست. پيروزى انقلابى در ايران پرونده کل تبليغات و تهاجم سياسى دو دهه گذشته راست افراطى در جهان را ميبندد و بار ديگر در متن دنياى سرمايه دارى بحران زده و ورشکسته و آبرو باخته٬ اميد تغيير انقلابى و کارگرى و سوسياليستى را به واقعيتى ملموس تبديل ميکند .
ايران نه مدل عراق و افغانستان را دنبال ميکند و نه مدل کشورهاى سابق اروپاى شرقى. در ايران نه انقلاب مخملى راه حلى براى بالائيها و پائينى ها است و نه دولتهاى کارتنى و فاسد و آدمکش در عراق و افغانستان بعنوان تحفه هاى دمکراسى موشک کروزى چنگى به دل مردم ميزند. در ايران مردم براى قرائتى ويژه از اسلام و يا اجراى قوانين اسلامى بميدان نيامده اند٬ براى دفن اسلام و نظام حافظ آن خيز برداشته اند. حتى براى دولتهاى غربى که با سياست پراگماتيستى همواره از جريانات دستگاهى ناراضى حمايت ميکنند و جهت سياست خارجى و تبليغات رسانه اى را براين مبنا تنظيم ميکنند٬ در پديده موسوى و خاتمى و اصلاح طلب دستگاهى روندى را جستجو ميکنند که طى آن امکان عروج نيروهاى واقعى مدافع سرمايه دارى فراهم شود. همراهى ارکستر مانند کل رسانه ها و نيروهاى متفرقه جنبش ملى اسلامى مبنى بر مخالفت با تحرکات انقلابى و شعارهاى سرنگونى طلبانه٬ چيزى جز وحشت از تعميق روند هاى انقلابى و سنگربندى در مقابل قدرتگيرى چپ جامعه نيست. واقعيت اما اينست در ايران جنبشهاى اصلى ترى٬ که در اقتصاد سياسى يک جامعه سرمايه دارى ريشه دارند٬ اين تحولات و فرجام نهائى آن را رقم خواهند زند .
يک پيروزى همه جانبه بر جمهورى اسلامى تنها ميتواند توسط افق و اهداف کارگرى و کمونيستى متحقق شود. جمهورى اسلامى در اين روند ممکن است دچار هر نوع تغييرى بشود٬ ممکن است کودتاها و ضد کودتاها صورت گيرد و آرايشهاى مختلفى از طبقه حاکم موقتا در قدرت قرار بگيرند٬ اما دعواى سياسى در ايران نهايتا برسر پيروزى دو آلترناتيو راست يا چپ است. آنچه روشن است٬ براى جنبش کمونيسم کارگرى اين امکان فراهم شده که پيروزى بر جمهورى اسلامى توسط پرچم چپ صورت گيرد. چنين پيروزى اى منطقه و دنيا را تکان خواهد داد و تاثيرات آن زير و رو کننده خواهد بود. در فقدان پيروزى کارگرى کمونيستى٬ جمهورى اسلامى حتى اگر سرنگون شود و يا در مجموعه اى از تحولات کنار زده شود٬ نتيجه آن تنها تکرار گذشته و دور جديدى از عسرت اقتصادى و فقر و تبعيض و سرکوب و اختناق خواهد بود. چنين سناريوئى نيروها و بازيگران مرتجع ملى و مذهبى و فاشيست و آدمکش را نياز دارد که مشابه آنها به وفور در منطقه و دنيا وجود دارند و تغيير ملموسى را در معادلات سياسى منطقه اى و جهانى در بر نخواهد داشت.
یک دنیای بهتر: بزرگترین نقطه ضعف اعتراضات حاضر در جامعه را چه میدانید؟ بزرگترین نقطه قوت اعتراضات دوره اخیر را کدام میدانید؟
علی جوادی: بزرگترین نقطه قوت این تحولات حضور گسترده و رادیکال نسل جوان جامعه و زنان در اعتراضات است. یک نسل پر انرژی٬ پرتحرک٬ آزادیخواه٬ برابری طلب٬ امروزی و پرتوقع. این نیرو ماتریال انسانی یک تحول عظیم اجتماعی و ترقی خواهانه است. بزرگترین نقطه ضعف اعتراضات کنونی مساله رهبری٬ تشکل و عدم حضور مستقل و سازمانیافته طبقه کارگر در آن است. اجازه دهید کمی بیشتر به جوانب این مجموعه بپردازم .
جنبش حاضر بر خلاف تصورات پوپولیستی رایج ادامه جنبش خاصی نیست. ادامه جنبش کارگری نیست. ادامه جنبش آزادی زن نیست. ادامه سازمانی نیروی خاصی در جامعه نیست. جنبشی قائم به ذات است. در اساس جنبش نسل جوان جامعه است که بر علیه جمهوری اسلامی پا به میدان گذاشته است. من تبیین و اشارات منصور حکمت در باره این جنبش را واقعی و بیان مختصات سیاسی آن میدانم :
"بنظر من مسأله سياسى در ايران يک مسأله نسلى است. مسأله سازمانى و فردى نيست. به اين معنى نيست که اين نارضايتى افرادى از حکومت است. يا بحث حقوق مدنى افراد است يا بحث اين است که سازمانهاى اپوزيسيونى هستند که گردن به حکومت نميگذارند. بحث نسلى است. يک نسل جديد که اين چارچوب سياسى را نميخواهد. علت اينکه نميخواهد هيچ دليل سياسى ندارد جز اينکه ميداند دنيا جور ديگرى است. يک جوان بيست ساله در ايران هيچ دليلى نمى بيند که بنا به تعريف بايد بدبختتر، محرومتر و عقب مانده تر از کسى باشد که در يونان، ترکيه يا فرانسه يا انگلستان زندگى ميکند. اين نسل اينترنت است. اين نسل قرن ٢١ است. اين نسل نمى پذيرد. مسأله اين نيست که اکثريت نمى پذيرد، حزب توده نمى پذيرد، کومه له نمى پذيرد، حزب کمونيست کارگرى نمى پذيرد، سلطنت طلبها نمى پذيرند، دمکراسى ميخواهند؛ مسأله اين است که اين نسل نمى پذيرد. بيحقوقى سياسى را از جمهورى اسلامى نمى پذيرد. اين مشکل اينها است. ... شهروند امروز ايرانى اينطورى نيست. فکر ميکند حکومت بدون او سر پا نمى ماند. فکر ميکند با عراق جنگ کرده است. قربانى داده اند. فکر ميکند تصميم سياسى با او است و بالاخره خود حکومت هم معلوم است٬ مجبور است مدام روى بسيج مردم کار کند. يک شهروند ايران امروز آن آدم تو سرى خورده زمان شاه نيست. هرچقدر هم رژيم استبدادى و عقب مانده است ولى او براى خودش شخصيت قائل است. اين يک فضاى ديگر است. اين نسل اينطورى است. نسل قبلى همچنان دارد يواشکى جزوه رد ميکند، نسل ما هنوز دارد آهسته ميرود و آهسته مى آيد و يواشکى از اين سوراخ به آن سوراخ ميرود. جوانهاى اين دوره دارند رسماً عليه حکومت شعار ميدهند، فحش ميدهند، حرفشان را ميزنند و فکر ميکنند وسط فرانسه زندگى ميکنند. فکر ميکنند قاعدتا اگر آنجا شلوغ شود کوفى عنان به دادشان ميرسد. واقعا اينطورى فکر ميکنند. تصورى از اختناق ندارد، چون تصورى از يک شکست سياسى ندارد. بايد او را شکست دهند. به نظر من حکومتى ميتواند به جنگ اين نسل برود و او را شکست بدهد که يکپارچه باشد و از دل يک جنبش در آمده باشد، طورى که اينها ٢٠ سال پيش بودند. يک حکومت متفرقى که مشروعيت خودش براى خودش زير سؤال است با اولين هجومى که به مردم ببرد و اولين دفاعی که مردم بکنند از درون متلاشى ميشود. بيشتر اينها، اگر بخواهند به مردم حمله کنند کرور کرور صف حکومت را ترک ميکنند و پيش مردم استغفار ميکنند و ميگويند ما نيستيم. براى اينکه ميدانند اين بحث را باخته اند. با سپاه پاسداران و بسيج نميشود در يک کشور ٧٠ ميليونى با يک جامعه بيدار و پر توقع روبرو شد. اين را فهميده اند. درنتيجه اين مسأله سياسى بايد جواب بگيرد. (منصور حکمت: آیا پیروزی کمونیسم در ایران ممکن است؟)
اما در باره بزرگترین ضعفهای این جنبش: ١- مساله رهبری در جنبش سرنگونی طلبی توده های مردم کماکان مساله باز و فیصله نیافته و حیاتی در این جنبش است. این جنبش میتواند عقیم و اخته شود٬ چنانچه جریانات سبز حکومتی خط مشی و افق خود را بر آن حقنه کنند و مردم را در چهارچوب اهداف ارتجاعی و جناحی خود به اسارت در آورند. در آن صورت مساله پایه ای این جنبش کماکان حل نشده و جامعه با یک اختلاف فاز وارد دور دیگری از تحولات خود خواهد شد. شانس سبزها برای دست یافتن به چنین موقعیتی بسیار اندک است٬ اما صفر و یا منتفی نیست. از این رو باید با تمام قوا این ایستگاه برای سازش با جمهوری اسلامی را در هم کوبید. این جنبش میتواند تحت هژمونی فکری و سیاسی جریانات متعدد ناسیونالیست پرو غربی قرار گیرد. در آن صورت به احتمال زیاد شاهد پروسه های متعدد و کشدار دست به دست شدن قدرت در میان جریانات حکومتی و جریانات خارج از حکومت خواهیم شد. پروسه هایی که نتیجتا میتواند قدرت را در دست ترکیبی از جریانات ناسیونالیسم پرو غربی و جریانات ملی – اسلامی در ظرفیت و شکل جدید قرار دهد. اما اگر جنبش کمونیسم کارگری بتواند هژمونی سیاسی خود را بر این جنبش تامین کند٬ بتواند به نیروی رهبری کننده و سازمانده این جنبش تبدیل شود٬ در آنصورت شاهد پیروزی آزادیخواهی و برابری طلبی و سوسیالیسم در جامعه خواهیم بود. در هر صورت به احتمال بسیاری تحولات جامعه پیچیده و کشدار خواهد بود. ۲- مساله اساسی دیگر مساله تشکل یابی و سازمانیابی طبقه کارگر و توده های بپاخواسته جامعه است. این جنبش در حال حاضر فاقد تشکل عمومی توده ای برای تداوم بخشیدن به حرکت خویش٬ برای تامین رهبری محلی٬ برای تعیین تاکتیکها و سیاستهای روز و عملی در اعتراضات جاری است. شکل دادن به تشکل های توده ای و شورایی کارگران و جوانان در محلات در محور چنین سیاستی قرار دارد. رژیم اسلامی را تنها میتوان با قدرت کارگر و مردم متشکل و متحد در هم شکست و بزیر کشید. ۳- و بالاخره مساله حضور و بسیج طبقه کارگر برای ایجاد یک صف مستقل و حزبی برای پیروزی این جنبش و برقراری حکومت کارگری در جامعه است. زمانی که طبقه کارگر با قدرت و تشکل توده ای و حزبی حضور سیاسی و اقتصادی خود را در تحولات جاری تامین کند٬ اوضاع به نفع کمونیسم و کارگر کاملا تغییر خواهد کرد .
یک دنیای بهتر: برای پیروزی بر چه محورهایی باید تاکید کرد؟ چگونه میتوان به این مختصات دست یافت؟
آذر ماجدی: سازماندهی و رهبری دو مقوله بسیار کلیدی و اساسی اند. اگر مبارزات و خیزش مردم به روند خودبخودی رها شود، بدیهی است که جریان حاکم آنرا به سمتی که میخواهد هدایت خواهد کرد. جریان حاکم نیز گرایشات مختلف بورژوایی هستند. ما خواهان یک انقلاب کارگری هستیم. زیرا میدانیم که فقط یک انقلاب کارگری میتواند یک جامعه آزاد، برابر و مرفه برای همگان ایجاد کند. و این خواست عمیق مردم است. مردم خواهان آزادی، برابری و رفاه اند. به این منظور ما بعنوان یک حزب کمونیستی – کارگری باید ملزومات سازماندهی یک انقلاب کارگری را فراهم آوریم .
امر سازماندهی طبقه کارگر و مردم علی العموم شاه کلید پیروزی است. سازماندهی توده ای و حزبی باید در راس وظایف ما قرار داشته باشد. تلاش برای سازماندهی مردم در شوراها در محلات و محیط کار و سازماندهی شورای سرخ ها، که بخصوص جوانان انقلابی و رادیکال را در خود گرد آورد نقشی بسیار حیاتی دارد. بعلاوه جلب و جذب رهبران رادیکال کارگری و جنبش های اجتماعی به حزب یک نقطه اساسی دیگر است .
حزب باید بکوشد که مردم روایت آنرا از اوضاع و روند حرکات بپذیرند. روایت حزب از خیزش اخیر، دعوای دو جناح، نقش جنبش های مختلف و سناریوی پیروزی باید به خودآگاهی بخش قابل توجهی از مردم، بویژه رهبران رادیکال کارگری و اجتماعی بدل شود. حزب باید بتواند بعنوان یک آلترناتیو معتبر قدرت در جامعه عرض اندام کند. اینها وظایف بسیار اساسی و مهمی است که در مقابل ما قرار دارد. دشوار است، اما عملی است. سازماندهی و رهبری حرکت اعتراضی و خیزش مردم بسمت یک انقلاب کارگری راهی است که باید در پیش بگیریم .
یک دنیای بهتر: جناح حاکم جمهورى اسلامى از "سال شکست فتنه" سخن ميگويند. منظورشان از شکست چيست؟ مردم شکست خوردند يا جناح رقيب؟ یک مساله محورى ديگر در پیروزی و سرنگونی حکومت اسلامی نقش و جایگاه طبقه کارگر در تحولات کنونى است. چگونه میتوان حضور مستقل و سازمانیافته طبقه کارگر در پیشروی و پیروزی جنبش سرنگونی را تامین کرد؟
سیاوش دانشور: اينها جنگ روانى و دلخوشى دادن به صفوف بهم ريخته نظام است. اينها خود را در يکقدمى سرنگونى ديدند. خودشان اذعان کردند اگر شش منطقه تهران که روز شش ديماه دست مردم بود به هم وصل ميشد٬ تهران سقوط ميکرد. بايد خوشحال باشند که هنوز سرکارند و لابد اين را "پيروزى" ميدانند. اما جمهورى اسلامى نه فقط هيچ پيروزى سياسى کسب نکرده است بلکه بسيار ضربه خورده و ستونهايش ريخته و در مقياس توده اى بى اعتبار شده است. آيا توده اى شدن شعار مرگ برخامنه اى نشان پيروزى است؟ آيا خلع سلاح نيروى سرکوب و زمينگير کردن آن نشان پيروزى است؟ آيا تهاجم وسيع به ارزشهاى اسلامى توسط نسل جديد نشان پيروزى حکومت است؟ آيا نفرت بى حد و حصر از حکومت نشان پيروزى است؟ آيا تشتت و تفرقه و بى اعتبارى ستونهاى نظام براى "خوديهاى رژيم"٬ مردم بجاى خود٬ نشان پيروزى است؟ آيا اعتماد بنفس و آمادگى مردم و در کمين بودن هميشگى شان نشان پيروزى است؟ اين شعارها چرندياتى بيش نيست. جناح مقابل نيز عليرغم ضربه هائى که خورد و محدوديتهائى که بر فعاليت شان وارد کردند٬ عملا روى حرفشان ايستاده اند. شکاف درون رژيم نه فقط ترميم نشده بلکه عميق تر شده است. امکان تهاجم و ترور و حذف رقبا نه فقط منتفى نشده بلکه بسرعت در دستور قرار ميگيرد. جامعه در ابعاد وسيع عمق فساد و تباهى و جنايت حکومت را ديده و شناخته و بيش از هر زمانى براى سرنگونى تلاش ميکند. پيروزى براى يک حکومت ديکتاتورى در يک دوره بحرانى معنى اش تنها اين ميتواند باشد که بحران تمام شده است٬ مردم زير فشار سرکوب رضايت دادند٬ خطرى حکومت را تهديد نميکند٬ امور به روال سابق در جريان است٬ اقتدار نهادهاى قدرت بيشتر شده٬ وضع اقتصادى رو به بهبود است و به اين اعتبار امکان اعتراضات اجتماعى محدودتر و يا قابل کنترل کامل شده است. هيچکدام اينها در مورد جمهورى اسلامى صدق نميکند. از موقعيت خود خامنه اى تا نهادهاى زير دستش٬ از موقعيت نيروى سرکوب تا وضعيت درون حکومتى٬ از تلنبار شدن نفرت مردم و آمادگى شان براى تهاجم به کل حکومت تا بحران تعميق شونده اقتصادى٬ از شکاف عميق فرهنگى حکومت با جامعه و دنياى پيرامون خود تا اوضاع بين المللى حکومت٬ همه بر بن بست عميق اين نظام و پايان آن تاکيد دارند. داستان تازه شروع شده است و دراين مسير خامنه اى خود جزو اولين قربانيان است.
کارگران بعنوان آحاد جامعه در اعتراضات عليه حکومت شرکت دارند و مجموعا تضعيف حکومت را بنفع مبارزه خود ميبينند. اما آگاهانه نيرويشان را پشت جناحى از حکومت نميبرند. برخلاف برخى تحليلهاى جنبش ملى اسلامى و چپها که ميگفتند راى احمدى نژاد از جانب کارگران بوده است٬ بجز جريانات دستگاهى و پليسى حکومت در ميان کارگران که به رفسنجانى و خاتمى سمپاتى داشتند و در انتخابات پشت موسوى رفتند٬ و يا در مراکزى با گروکشى از کارگران قراردادى برخى شان را وادار به شرکت در انتخابات کردند٬ بخشهاى مختلف طبقه کارگر توهمى به اين نمايش نداشت و در جريان هاى بعدى هم خود را با جناحى از حکومت تداعى نکرد. کارگران موقعيت بدست آمده و اعتراض عمومى را مثبت ميديدند اما وسواس زيادى ميان فعالين کارگرى وجود داشت که سياستى را اتخاذ کنند که استقلال طبقاتى کارگران زير سوال نرود. اگر به تبليغات دوره آخر جنبش ملى اسلامى دقيق شويد٬ ميبينيد همه براين نکته تاکيد دارند که تعميق جنبش لازمه پيشروى است و اين مسئله به توجه روى "مطالبات صنفى" کارگران و جذب آنها به "جنبش سبز" بستگى دارد. اين جريان آگاهانه اسم کارگر را هم نبرد و آنجا هم که برد صرفا سياستهاى ناسيوناليستى و تبليغاتى در دفاع از صنايع داخلى و تجار طرفدار خودشان و وعده ايجاد کار براى کارگران صنايعى بود که در اثر "واردات بى رويه" بيکار شده بودند.
کارگر وقتى در ابعاد گسترده وارد سياست سراسرى ميشود که فرجام پروسه کمابيش روشن باشد. در انقلاب ۵٧ نيز ماههاى آخر کارگران وارد صحنه شدند و بويژه چند هفته قبل از ٢٢ بهمن اعتصابات کارگرى گسترده و سراسرى شد. کارگران براى حضور و دخالت مستقل در سياست نيازمند تشکل حزبى و تشکلهاى توده اى هستند. حزب سياسى کارگرى ميتواند طبقه را در قلمرو سياست سراسرى نمايندگى کند و تشکلهاى توده اى طبقه کارگر ميتوانند حرکت طبقه را براى مطالبات رفاهى و يا خواستهاى سياسى عمومى شکل دهند. در شرايط امروز که مراکز کارگرى به يک پادگان رسمى تبديل شده و نيروى سرکوب بيشترين حساسيت را به مراکز کارگرى دارد٬ در شرايطى که هر نوع تشکل توده اى کارگرى با سرکوب شديد و دستگيرى فعالين آن روبرو ميشود٬ و همينطور فقر تحميل شده به کارگران و حقوقهاى پرداخت نشده امکان تحرک را از کارگر در مقياس موثر گرفته است٬ کارگران بايد راهى ديگر انتخاب کنند. امروز شرايط ايران بطور عجيبى مانند شرايط روسيه در سالهاى قبل از انقلاب اکتبر است. کارگر در آندوره چه عضو اتحاديه ميشد و چه عضو احزاب سياسى٬ توسط پليس حکومت تزارى مورد هجوم قرار ميگرفت. لذا کارگران ترجيح ميدادند عضو حزب بلشويک شوند و در کارخانه ها و مراکز کار روى سياست کنترل کارگرى و تشکلهاى شورائى متمرکز شوند. شرط پيروزى مردم انقلابى در ايندوران معين نيز بميدان آمدن طبقه کارگر با پرچم سوسياليستى و براى آلترناتيو سوسياليستى اش است. فعالين و پيشروان کارگرى بايد در حزب سياسى خود٬ حزب اتحاد کمونيسم کارگرى٬ متشکل شوند. تدارک ايجاد شوراهاى واقعى کارگرى را ببينند. در وضعيت فعلى به جنبش مجمع عمومى کارگرى متکى شوند. براى مقابله با فقر و فلاکت و اختناق پرچم رفاه و آزادى را برافرازند. در تقابل با بيکارى و تعطيلى کارخانه جات به سياست کنترل کارگرى رو بياورند. در يک کلام متکى شدن به سنت عمل مستقيم کارگرى و ايجاد شوراها و سازمانهاى کارگرى٬ پيوستن به حزب سياسى کمونيستى کارگرى خود٬ و مهمتر داشتن اين افق که کارگر بايد براى پيروزى سوسياليستى بميدان بيايد و بعنوان رهبر آزادى جامعه خود را براى تصرف قدرت سياسى آماده کند. حضور مستقل طبقه کارگر در تحولات سياسى اگر هدفى جز اين داشته باشد٬ يعنى فتح قدرت و دولت و پيروزى کارگرى را افق خود قرار نداده باشد٬ مستقل و غير مستقل اش زياد تفاوت ندارد. چون نهايتا کارگر نيروى آلترناتيوهاى بورژوائى ميشود و با پيروزى جناحى از سرمايه داران خود اولين قربانى الزامات سود و بازسازى اقتصادى ميشود.
فراخوان ما به کارگران کمونيست و سوسياليست٬ به همرزمان و رهبران عملى کارگران در مراکز مختلف صنعتى اينست که به حزب بپيوندند. براى ايجاد سازمانهاى شورائى کارگران پيشقدم شوند. مرز روشن و قاطعى با کليه نيروهاى دست راستى و بورژوائى و غير کارگرى داشته باشند. تامين استقلال سياسى و تشکيلاتى طبقه کارگر در هر تحولى در گرو اينست که کارگر افق کمونيستى و سازمان و ابزار کمونيستى و سياست و تاکتيک کمونيستى را داشته باشد و کل طبقه را براى اين منافع بزرگ و آينده روشن بميدان بياورد. دير يا زود٬ جنبش طبقه کارگر عليه فقر و فلاکت و بيحرمتى و بيحقوقى اى که سرمايه دارى تحميل کرده است قد علم خواهد کرد. بايد شرايط اين امر و ملزومات آن فراهم شود. اما در نفس اين خروش نبايد ترديد کرد. نه ادامه اين وضع براى ميليونها خانواده کارگرى عملى است و نه کارگران اين شرايط را خواهند پذيرفت. *